به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ هر ساله با آغاز نمایشگاه بین المللی کتاب تهران اقشار مختلف جامعه متناسب با سلیقه و نیازشان به دنبال نوشتن لیست خرید کتاب و آثار تازه منتشر شده رفته تا با حضور در این نمایشگاه بهره بیشتری را از این رویداد بزرگ فرهنگی برده باشند. خبرنامه دانشجویان ایران به همین مناسبت در این گزارش چهار مجموعه از کتاب ها با ویژگی های متفاوت را به مخاطبان خود پیشنهاد کرده است که در ادامه آن را مشاهده می نمایید:
اگر قصد رفتن به کتابفروشی را داشته باشید، حتماً در مرحلهی خرید کتاب، بهخصوص کتابهای خارجی سؤالهای بسیاری برایتان پیش آمده است: چه کتابی بخرم؟ از چه نویسندهای؟ چه کتابهایی ارزش مطالعه دارند؟ چهار رمان زیبا و خواندنی را در ادامه باهم بررسی می کنیم؛
یکم: چه کسی از آمریکاییها میترسد؟
من یکی از آنهایی هستم که امریکا را دوست دارد. نمیتوانم این حقیقت را پنهان کنم. شاید اسمش دوست داشتن نباشد و در واقع نوعی ستایش باشد. امریکاییها، ملتی متشکل از هرچه نژاد در دنیا، البته با غلبهی محسوس آلمانیها و بریتانیاییها، زمین پهناوری را تصرف کردند و خیلی زود جنگ داخلیشان را تمام کردند و حالا سالهاست بیرون مرزهای خودشان را هم، بهنفع خودشان، اداره میکنند. آنها در سالهای آخر جنگهای اول و دوم، در حالی که تقریبا هیچ گزندی از آن آتش به ایشان نرسیده بود، وارد میدان شدند. جنگ مغلوبه را تغییر وضعیت دادند. بعد هم رئیس شدند. آیا این قوم حداقل مستوجب مطالعه نیستند؟ به گمان من، رمان «آخرین مرز» یکی از این مطالعات جذاب است.
آخرین مرز نوشته هاوارد فاست حقوق¬دان، بهترجمهی فریدون مجلسی حقوق¬دان است. داستان روایتی از یکی از تاریکترین ماجراهای تاریخ امریکاست. سرخپوستهایی که بهاجبار به جنوب کوچانده شده بودند، در دورانی که در تنگنای خوراک و حیات بودند، طوری که اگر روزی گرسنه نبودند خندهشان میگرفت، تصمیم گرفتند به شمال برگردند. یک قبیلهی سیصد نفری. تمام زنها و بچهها و مردها. چند اسب لاغر هم وسیله مهاجرتشان. حکومت هم در برابر این مهاجرت، مقاومت کرد. به همین ترتیب چیزی شبیه یک جنگ چریکی جادهای شکل میگیرد. تقریبا تمام امریکا درگیر ماجرا میشود. از کارگزار ساده ایالتی، تا هیئت وزیران، همگی گوشهای از این جنگ یکطرفه درگیر هستند. نیروهای ایالتی، نیروهای فدرال و حتی بسیج مردمی شهرهای بین راه دارلینگتون تا داکوتای جنوبی، هر کدام از طرفی و با ادواتی مختص خود، راهی ایستادن در برابر گروه سیصد نفری قبیله شایانها میشوند.
کیفیت رمانی که هاوارد فاست روایت میکند، در بسط دادن درونمایهی داستان به دیگر زمانها و مکانهاست. و بخش پایانی داستان، وقتی در این سفر فرسایشی چیزی جز تن رنجوری از سرخپوستها نمانده بود، برای من یادآور رئالیزم جادویی امریکایجنوبیها بود. تلاقی رئالیزم ستمی که به مالکان اصلی ینگه دنیا آمده با آداب و آئین همان مالکان. مردمی که نام خود را همواره از طبیعت گرفته بودند و شاید در نهایت همزیستی مسالمتآمیز با جهان اطراف خود روزگار طی میکردند. مردمی که با آمدن تمدن و اصحابش، حالا حتی همین نام برآمده از طبیعت را نیز از دست دادهاند. باید به فرزندان کریستف کلمب تبریک گفت، که حتی از ظلمی که به شایانها روا داشتند، مرثیهای شایان احترام ساختهاند. باید امریکاییها را حتی اگر نه بهخاطر ترقی در فنآوری و کشورداری، که بهجهت ظلمهای اینچنینی مطالعه کرد. چه در تاریخ، چه در داستان.
دویم: چه کسی از شمار صفحات کتاب میترسد؟
بله. شاید خواندن حدود 2500 صفحه رمان کار چندان ساده¬ای نباشد. اما هیچ فکر کرده¬اید که اگر به زحمت بیارزد چه؟ دانستن اینکه راشل در آن کشور افریقایی آن آخرین یادگاری را چرا و چطور برای آنتوان فرستاد، چنان درک دیگرگونه¬ای از یک ماجرای عاشقانه کوتاه می¬سازد، که می¬ارزد سرگذشت خانواده تیبو را پی بگیریم. دانستن اینکه ژاک و آنارشیست¬های دیگر در کجای جنگ اول جهانی ایستاده بودند، دانستن اینکه آلمان و اتریش و شوروی و فرانسه و انگلیس چگونه سوختِ آتشی به بزرگی آن جنگ بی¬رحمانه فراهم کردند، برای اهل آموختن، طعم دیداری خیالی در مزون لافیت دارد. آنتوان زخم لاعلاج را در ریه¬هایش تحمل کرد یا در روح سرخورده¬اش؟ می¬شود پزشکی برگزیده و ثروتمند بود و در آخر کمترین بهره از لذایذ هستی را درک کرد؟ دوست داشتن در قلبِ ژیز ژرف¬تر بود یا در ذهنِ ژنی؟ اصلا شاید انتخاب شما درباره عمق عشق، ترز فونتانن باشد. در رمانی که به روایتی تحت تاثیر جنگ و صلح تولستوی نوشته شده است.
روژه مارتن دوگار فرانسوی، بیش از تمام رمان¬ها و داستان¬ها و نمایشنامه¬های منتشر شده¬اش که خیلی هم نیستند، داستان و رمان نیمه¬کاره از خود به جا گذاشته است. این فرانسوی اما تنها به خاطر خانواده تیبو شایستۀ دریافت نوبل ادبی شد. رمانی که ما در ماهی، یا به قول هوشنگ گلشیری اگر خست به خرج دهیم چند ماهی می¬خوانیم. اما نوشتنش برای او قریب بیست سال طول کشید. اینکه تنها دو سال بعد از اعطای نوبل به رمانی تا این اندازه ضدجنگ، آشوب اروپایی دیگری دامن جهان را گرفت، احتمالا دوگار را آنقدر سرخورده کرد که دیگر هیچ متنی را به پایان نرساند، وگرنه حالا مجبور بودیم 2500 صفحه دیگر بخوانیم. اما راستش را بخواهید، در سراسر غوطه خوردن در لذت خواندن این رمان، دلم می¬خواست من هم می¬توانستم ابوالحسن نجفی را ببینم و از او بپرسم: شما مترجم خانواده تیبو هستید؟
سیم: چه کسی از سوی دیگر شخصیتها میترسد؟
وقتی در اواخر قرن گذشته ژاک دریدای فیلسوف مفهوم شالوده¬شکنی را با تحلیل زبان¬های -به قول خودش- لوگوسنتریک اروپایی بنا می¬کرد، هیچ کس فکر نمی¬کرد سال¬ها بعد در نیویورک یک داستان¬نویس جوان با چنان ظرافتی تقابل¬های دوگانه را در عرصۀ رمان¬نویسی متبلور کند. چهار سال بعد از مرگ دریدا، در 27 اکتبر 2009، استر پانزدهمین رمان خود را منتشر کرد. ناپیدا به شیوه بسیاری از آثار این رمان¬نویس امریکایی تلفیق عجیبی از فلسفه و معماست. نویسنده¬ای که از اولین رمان-هایش، یعنی ارواح، می¬کوشید عمقی فلسفی به رمانی جنایی ببخشد، در ناپیدا بار دیگر همین کوشش را به ثمر می¬رساند.
اگر دریدا معتقد بود باید با تاملی هرمنوتیک در آثار ادبی و واکاوی تقابل¬های دوگانۀ معنایی، دست به اکتشاف مفاهیم متعدد زد، پل استر خود همین شیوۀ هرمنوتیک را در ساخت و ارائه شخصیت¬ها و ساختمان داستان¬هایش به کار می¬گیرد. او در ناپیدا سه روای و سه منظر را برای بسط شخصیت آدام واکر انتخاب می¬کند. ماجرایی که از یک آشنایی در دوران دانشجویی او شروع می¬شود و تا روزهای زوال پیری ادامه پیدا می¬کند. در رمان ناپیدا شخصیت¬ها اجازه دارند خود راویان داستان باشند، اما قضاوت نهایی با خواننده است. نیک و بد در سراسر رمان مدام در حال تغییر کردن هستند. آنها گاهی حق دارند و گاهی نه. شاید بد نباشد که بگویم استر با میدان دادن به شخصیت¬های متقابل، می¬کوشد تا وجه دیگر شخصیت¬ها را به بوته امتحان بکشد. به این ترتیب می¬توان گفت در ناپیدا یک¬طرفه به قاضی نمی¬رویم. تاریک و و روشن شخصیت¬ها را در کنار هم می¬بینیم و اینگونه بافت داستانی شکل می¬گیرد.
و در پایان رمان، اگر منتظرِ جمع¬بندی و نتیجه¬گیری به شیوۀ آثار کلاسیک یا حتی مدرن هستید، باید بدانید که استر و داستان¬هایش به پست¬مدرن بودن اصرار دارند. برای استر نتیجه اگر هم مهم باشد، مهم¬تر از اصلِ به چالش کشیدن فلسفی نیست. او می¬خواهد بشر را در داستان¬هایش بیازماید. کاری که من فکر می¬کنم خوب از پسش برآمده است.
چهارم: چه کسی از رمان ایرانی میترسد؟
شاید ترسناک¬تر از آمریکایی¬ها، رمان¬های کلاسیک قطور و حتی پست¬مدرن¬های عجیب و غریب، رمان¬های ایرانی باشند. شاید ما در رمان¬نویسی سخت¬تر از نانوتکنولوژی و حتی خودروسازی خودمان را به سرآمدان هنر داستان¬گویی جهان می¬رسانیم. حدس¬هایی هست، اما دقیقا نمی¬دانیم چرا. فقط اینقدر می¬دانیم که داستان¬نویسان دهه نود شمسی، همانقدر دور از مردم و انتلکت هستند، که پیشگامان این هنر، مثل هدایت. انگار با قدم¬های مورچه¬ای در حال تن زدن به تجربه¬هایی کمی ملموس¬تر و عام¬تر هستند. این بیگانگی، نه در زویا پیرزاد رنگ باخت، نه در محمد طلوعی. فرقی ندارد مرد یا زن، مسلمان یا مسیحی، به هر حال، شخصیتی دور مانده از جمع، با دغدغه¬های انفرادی و تلاش¬هایی منفعلانه، شاکلۀ اصلی اغلب داستان¬ها و رمان-های ما را پی¬ریزی کرده¬اند. آرش صادق¬بیگی و قنادی ادواردش، فرق چندانی با شاهرخ گیوا و فیل¬هایش، ایضا این هر دو با یعقوب یادعلی و آداب بی¬قراری¬اش. در این بین تک¬وتوک بارقه¬های امیدبخش داستان¬نویسی ایرانی البته بسیار مغتنم هستند. محمدرضا شرفی خبوشان، صمد طاهری، محمدقائم خانی، سلمان کدیور، رضا جولایی، حمیدرضا منایی و محمدحسن شهسواری، نام¬هایی هستند که نه جهان ادبیات و نه اعتنای مخاطبان، به سادگی فراموش نخواهند کرد.
و برای من، این آخری، محمدحسن شهسواری، مترادف شکوفایی تولد تدریجی یک رویاست. بیش از یک دهه پیش و با پیشنهاد همکلاسی¬هایم در دانشگاه، شهسواری را با «شب ممکن» شناختم. رمانی پست¬مدرن و خلوت و باریک به اندازه¬های خودش، در زمان خودش برایم جذاب بود. بعدها و رمان¬های بعدی¬اش همچنان نتوانست خسته¬ام کند. وقتی کتاب آموزش داستان¬نویسی¬اش را خواندم، تنها منتظر یک جرقه مختصر بودم تا تمام خواسته¬های داستانی¬ام را در دست¬ساخته¬ای از محمدحسن شهسواری تماشا کنم. و بالاخره «ایران¬شهر» آمد.
من طرفدار داستان¬ها پرخون و پرحادثه هستم. جایی که در چکاچک حوادث، شخصیت¬ها معنای تازه¬ای از بودن و زیستن را کشف می¬کنند و به ما نیز می¬نمایانند. ایران¬شهر که تا امروز تا جلد پنجم منتشر شده، روایتی پرحرارت از میل به زندگی در ایران است. یک روز مانده به آغاز جنگ تحمیلی عراق به ایران، خانواده¬هایی از سراسر ایران، دلبستگی¬ها و دلباختگی¬های رنگارنگ و در نهایت رود جاری داستان¬هایی از عشق و مرگ و زندگی. شهسواری انگار با کوهی از تحقیقات ریز و درشت که سال¬ها دانه¬دانه برچیده و انبار ایران¬شهر ذخیره کرده، جزئیاتی دقیق و حساب¬شده را از روزهای خطیرِ وطن دوست¬داشتنی¬مان بافته است. روایتی به ظرافت و دلربایی فرش ایرانی.
گزارش از سجاد باقری